اصل : « هنگامي که انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست مي کند ( فاستقيموا اليه )، فصلت، 6، ولي جواب درخواست از طريق شبکه شعور کيهاني ( يدالله ، روح القدس ، جبرئيل ) پاسخ داده خواهد شد. [ !!! ] » ص87.
در اين اصل از عرفان کيهاني ، مبدع اين عرفان استناد اصل خود را بر آيه 6 سوره فصلت نهاده است و از آن استنباط نموده که انسان هر درخواستي را که داشته باشد، مستقيماً از خدا طلب مي نمايد. اين قسمت از اصل صحيح مي باشد و با مباني اسلامي تعارض ندارد، اما آيه اي که جهت استناد به آن آورده است اولاً اشاره به اين ندارد که انسان در درخواست هايش مستقيم از خدا درخواست مي کند، بلکه معناي صريح آيه اين است که :پس بسوي او روي آوريد، يا به سوي او مستقيم شويد. مراد از لفظ فاستقيموا در آيه 6 سوره فصلت، روي آوردن و مستقيم شدن به سوي خداوند و بندگي اوست، نه مستقيم با خدا صحبت کردن و از او درخواست نمودن. درخواست از خداوند را از آيات ديگري مانند: ادعوني استجب لکم مي تواني استخراج نمود. ثانياً مبدع عرفان کيهاني از روي سهو و يا احتمالاً جهل به جاي لفظ فاستقيموا در آيه 6 سوره فصلت، لفظ فاستقيموا را در کتاب خود آورده است که از نظر معنا تفاوت دارد و نشان از کم توجهي و عدم دقت نظر نويسنده آن مي باشد. در ادامه اصل خود بيان مي دارد که خداوند براي استجابت درخواست انسان خود وارد عرصه نمي شود و بواسطه ي شعور کيهاني که همان يدالله، روح القدس، جبرئيل و... است امورعالمه را اداره مي نمايد. استناد قرآني مطلب خود را نيز در پاورقي به آيه 51 سوره شوري، برمي گرداند.
در آيه51 سوره شوري خداوند مسئله تکلم با خداوند را مطرح مي نمايد و بيان مي دارد که هيچ بنده اي نمي تواند با خدا تکلم نمايد مگراينکه يا به او وحي شود يا از پس پرده غيب به او الهام شود يا اينکه فرشته وحي براي او پيامي را بياورد. در واقع در اين آيه مراتب وحي الهي را براي پيامبران بيان مي دارد و براي غير پيامبران مثل حضرت مريم و مادر حضرت موسي را نيز در اين آيه بيان مي دارد. آنچه مهم است اين است که اين آيه پيرامون مراتب تکلم خداوند با پيامبران و اوليا، الهي را بيان مي کند و مراتب وحي را توضيح مي دهد، اما مبدع عرفان کيهاني، موضوع جواب دادن درخواست بندگان راتوسط شعور کيهاني، از آن استنباط نموده است. در اين آيه از لفظ يکلمه الله استفاده شده است و به هيچ عنوان معناي «جواب درخواست» از آن مستفاد نمي شود.
نکته انحرافي بسيار خطرناک که در اين اصل ارائه شده است اين است که خداوند اجابت درخواست بندگان و تدبير امور عالم از مخلوقات کمک مي گيرد و خود دخالت نمي کند. اين اصل قائل به يک واسط ميان خالق و مخلوق مي باشند. اگر براي تدبير امورعالم و انجام امور عالم، به غير از خدا چيزي ديگري را دخيل بدانيم، دچار شرک افعالي نسبت به خدا شده ايم. خداوند در انجام امورعالم نقش اصلي و يگانه را دارد، نقشي که فرشتگان و ديگر اسباب و علل ايفا مي نمايند. در اراده الهي و خواست خداوند قرار دارد نه اينکه خود داراي اصالت و نقش واسطه اي باشند. خداوند در آيات مختلف قرآن حضور علني و رسمي خود را در کوچکترين اتفاقات عالم گوشزد مي نمايد: سوره اعلي، آيات 1 الي 5: نام پروردگار بلند مرتبه ات را به پاکي ياد کن. آن خدايي که خلق کرد و به حد کمال رسانيد، آن خدايي که اندازه داد و هدايت نمود، آن خدايي که گياه را از زمين رويانيد، و آن را گاه خشک و سياهش گردانيد.
در اين آيات حضور ودخالت مستقيم خداوند را حتي در روياندن و خشکاندن گياهان تأکيد مي کند. مگر اينکه براساس عرفان کيهاني بگويم منظور از اين رب در اين آيات همان شعور کيهاني مي باشد! اين دقيقاً همان عقيده اي است که مشکران زمان پيامبر داشتند. مشکران براي خالقيت خداوند و ذات الهي، شريک قائل نبودند، بلکه براي ربوبيت و توحيد افعالي خداوند شريک قائل مي شدند که آيات قرآن به طور صريح حضور ذات الهي را در تمام امور عالم تأکيد مي کند. آيات سوره الرحمن نيز مؤيد اين نکته مي باشند.
مبدع عرفان کيهاني، در قسمت اول اين اصل، نقش حجت خدا و انسان کامل را در ارتباط ميان انسانها و خداوند در نظر نگرفته است و بيان نموده که انسان مي تواند بدون واسطه و مستقيماً با خداوند ارتباط برقرار نمايد و از خدا درخواست نمايد. اما در معارف شيعه و عرفان شيعي بين انسانها و خداوند، حجت خدا واسط مي باشد. انسان کامل يا حجت خداوند. جايگاه واسطه فيض را دارد و ارتباط ما با خداوند و توفيق دعا، هدايت و درخواست از خداوند، بواسطه وجود حجت خدا ممکن مي باشد. «اين باب الله الذي منه يوتي- اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء- اين السبب المتصل بين الارض والسماء؛ کجاست درگاه خدا که از او وارد شوند؟ وجه الهي که بسوي او متوجه شوند دوستان؟ کجاست آن واسطه و سبب متصل ميان زمين و آسمان؟(1)
در واقع در عرفان شيعي، امام هم واسطه ارتباط با خدا مي باشد و هم واسطه نزول رحمت و نعمت هاي خداوند است حجت خدا دعوت کننده خلق به سوي خداست و باب ارتباط خلق با خالق مي باشد. حيات، هدايت، رشد، نعمت،...بشر، همگي بواسطه وجود حجت خداوند بر زمين مي باشد.
السلام عليک يا داعي الله و رباني آياته، السلام عليک يا باب الله و ديان دينه،...
سلام بر تو اي دعوت کننده مردم به سوي خدا و پرورنده آيات او، سلام بر تو اي باب رحمت خداوند و حاکم و مدبر دين او،...(2)
مبدع عرفان کيهاني برخلاف آنچه که در ابتداي کتاب خود ادعا مي کند و اين عرفان را برگرفته از عرفان شيعي مي داند، دراصول ارائه شده اين عرفان، امام و حجت خدا را در عرفان و خلقت حذف مي نمايد و همان سياستي را دنبال مي کند که عرفان برخي از گرايش هاي صوفيه، بهائيت، يهود و... دنبال مي کنند.
تنها تفاوت عرفان شیعي، وجود و حضور دائم خداوند و حجت خدا مي باشد و هر مکتبي که حضور خدا را به حاشيه ببرد و نقش واسطه فيض بودن انسان کامل و حج خدا را در نظر نگيرد، عرفاني انحرافي مي باشد. عرفان کيهاني، در مثلث انسان،خدا، شعور کيهاني، جايي براي حجت خدا قائل نيست و امام و حجت خدا نقشي ندارد؛ مگر آنکه امام معصوم و خليفه الهي را نيز زير مجموعه شبکه شعور کيهاني فرض نمايند که در اين صورت امام و حجت خدا مصداق عيني و تجسم انساني ندارند و تنها يک شعور هوشمند در جهان مي باشد، که اين عقيده وجود حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف- را نفي مي نمايد و بودن و حضور وحي بودن ايشان را منکر مي شود که اين عقيده بر خلاف مباني اسلامي مي باشد و حضرت حجت و بقيه امامان و پيامبران بعنوان حجت الهي و انسان کامل، صورت و جسم انساني داشته اند.
«رسولاً مبشرين و منذرين لئلا يکون للناس علي الله حجه بعد الرسل و کان الله عزيراً حکيماً؛ رسولاني که بشارت دهند و بترسانند، تا آنکه پس از فرستادن اين رسولان ، مردم را بر خدا حجتي نباشد، و خدا مقتدر و کارش بر روي حکمت است»(3)
حضرت علي (ع) در بيان ضرورت وجود حجت هاي الهي مي فرمايند: «لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه...» زمين، از کسي که حجت خداست خالي نمي ماند.(4)
امام هادي نيز مي فرمايند: «ان الارض لاتخلوا من حجه و انا والله ذلک الحجه؛ زمين هرگز از حجت خالي نمي ماند و به خدا قسم من آن حجت هستم.» (5)
اميرالمؤمنين علي (ع) مي فرمايند: «بار خدايا! همواره بايد حجتي در روي زمين باشد که بندگانت را به سوي دين تو رهنمون شود... حجت تو؛ يا ظاهر خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و يا از ديده ها غايب بوده که انتظارش را خواهند کشيد.»(6)
حضرت ولي عصر عليه السلام نيز در نامه اي که به نايب اول خود مي نويسد، مي فرمايد: «مگر نمي دانيد که زمين هرگز خالي از حجت نخواهد بود؟ يا ظاهر و آشکار، و يا غايب و پنهان.» (7)
«بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء» (8) «لولا الحجه ، لساخت الارض باهلها» (9)
بااين مقدمات که جز، معارف شيعه در عرفان اسلامي مي باشد، مشخص مي گردد که حجت خدا جايگاه واسطه فيض در هدايت و نزول نعمت و رحمت را بر موجودات داراست، اما اين جايگاه در مثلث اومانيستي عرفان کيهاني ديده نمي شود.
مي توان اين احتمال را داد که هدف پشت پرده عرفان کيهاني، حذف جايگاه امام و حجت خدا در عرفان و زندگي انسانها مي باشد.
اصل: «رند به کسي اطلاق مي گردد که هم به واقعيت توجه دارد و هم به حقيقت. در عرفان کيهاني (حلقه)، براساس مرام رندي، نه واقعيت فداي حقيقت شده و نه حقيقت فداي واقعيت مي شود. و رند کسي است که در واقعيت، به دنبال حقيقت مي گردد و بالعکس، يا به عبارتي هم قادر به ديدن واقعيت باشد و هم حقيقت. ص87».
نويسنده کتاب عرفان کيهاني دراين اصل پيرامون کلمه رند تعريفي ارائه داده و براساس آن تعريف چارچوب عملکردي رند را بيان نموده است و براساس آن يکي از اصول عرفان خود را ارائه نموده است.
آنچه جاي تأمل دار اين است که معناي لحاظ شده در اين اصل، پيرامون کلمه رند از کلام منبع عرفاني و ادبي اتخاذ شده است؟ آيا در تعريف رند در اصطلاحات عرفاني و ادبيات عرفاني، همين معنا مراد است؟
منظور مبدع عرفان کيهاني از واقعيت و حقيقت چه مي باشد؟ چرا نويسنده منظور خود و تعاريف اين دو مطلب را واضح ارائه نداده است؟ کلي گويي و مبهم گويي فرصت هر نوع برداشت و انحرافي را ايجاد مي کند. فدا کردن واقعيت براي حقيقت و يا بالعکس به چه معنا مي باشد؟ آيا منظور نگارنده از واقعيت رئاليسم مي باشد و منظور از حقيقت ايدآليسم؟ آيا منظور از واقعيت، وضع موجود است و مراد از حقيقت وضع مطلوب؟ متأسفانه تا تعريف دقيقي از نويسنده پيرامون اين مطالب نداشته باشيم. هر برداشتي مي توان از اين مفاهيم داشت. تنها تعريفي که در اين اصل ارائه شده، تعريفي رند مي باشد.
قبل از آنکه به بررسي تعريف ارائه شده در عرفان کيهاني بپردازيم،مختصري از تعريف رند در عرفان اسلامي و ادبيات عرفاني ايران را ارائه مي نماييم تا تفاوت ميان اين دو تعريف مشخص گردد.
در عرفان اسلامي و ادبيات عرفاني، قبل از سنائي، رند معناي منفي داشته است. رند در ادبيات قبل از دوره سنايي به افراد لا ابالي، هرزه، فاسد و بي بندوبار گفته مي شده که عمر خود را در مراکز فساد و گناه طي مي کرده است. اما سنايي با وارد کردن معناي جديدي از رند در ادبيات عرفاني، معناي اصطلاحي آن را تغيير دارد و به مروراز لفظ رند براي اصطلاحات و مفاهيم عرفاني استفاده گرديد.
درادبيات سنايي رند به کسي گفته مي شد که از گرايشهاي دنيايي و مظاهر دنيا خسته و دلزده شده است و بر اثر اين دلزدگي دچارحالت لاابالي گري نسبت به دنيا شده است. پس از سنايي، عطار و مولوي نيز در تغيير اصطلاحات عاميانه و استفاده از آنها در ادبيات عرفاني، تلاش نمودند که مي توان به مفاهيم مي، ساغر، معشوق و... در ادبيات عرفاني عطار و مولوي اشاره نمود.
اما کاملترين معناي رند را حافظ در اشعار خود ارائه نمود. رند در شعر حافظ مظهر انسان کامل و عارف و اصل مي باشد که نسبت به شريعت تقيد شديد دارد و از شريعت به حقيقت دين و هستي مي رسد. رند با هر مانع دنيايي که بر سر راه رسيدن به حقيقت عالم باشد به شدت برخورد مي کندو حاضر نيست در راه رسيدن به هدف سلوک خود ذره اي از اعتقاداتش و ايمانش را قرباني اهداف دنيايي نمايد. رند به هيچ عنوان از غير خدا ترسي ندارد ودر قيد و بند ظواهر و اعتبارات دنيايي نمي باشد. رند با شجاعت در مسير سلوک خود و استقامت بر اصول خود پيش مي رود و با شجاعت در ارائه و حفظ ايمان از صفات رند است. رند خود را از صفات بشري خالي نموده است و نفس خود را کشته است و راه را ادامه مي دهد تا به مقصد برسد. رند شخصيتي مثبت دارد و نکات منفي را از درون خود زدوده است رند مظهر عارف کامل، پير، دليل راه، دست گير و خضر راه مي باشد.(10)
اين معنا و تعابيري است که در عرفان اسلامي ايراني از رند ارائه شده است. حال تعريفي که عرفان کيهاني پيرامون رند ارائه داده است با کدام يک از معاني بالا قربت دارد؟ تعريفي که عرفان کيهاني از رند ارائه مي دهد هيچ جايگاه در عرفان اسلامي-ايراني ندارد و نتيجه اي که از اين تعريف گرفته شده است نيز داراي اشکال مي باشد. اينکه در عرفان کيهاني واقعيت فداي حقيقت نشود و حقيقت نيز فداي واقعيت نگردد، يک تناقض آشکار مي باشد. اگر حقيقت را مطلوب خود بدانيم و واقعيت را وضع موجود، بايد از واقعيت حرکت کرده و گذر نماييم و به حقيقت و مطلوب خود برسيم. پس واقعيت را بايد پلي براي رسيدن به حقيقت دانست و از آن گذر کرد. راضي بودن به واقعيت و وضع موجود، ما را ازحرکت در ابعاد مختلف باز مي دارد. حرکت چه درسلوک باشد چه در جامعه سازي و چه درعمران و... اگر واقعيت موجود را پذيرفت، ساکن خواهد شد و وتوقف خواهد نمود. پس نمي توان گفت نبايد واقعيت را فداي حقيقت نمود. تمام تلاش انبيا، و اوليا الهي مبارزه با واقعياتي است که با حقيقت دين تضاد دارند. اگر واقعيتي با حقيقت دين سازگار باشد، در جايگاه حق قرار دارد و تضادي با حقيقت ندارد و جزئي از آن مي باشد. اما واقعيت که حق نيست با حقيقت در تعارض است و بايد از بين برود.
اگر ما بدور معيارحق، واقعيت و حقيقت را در کنار هم بپذيريم، دچار نسبي گرايي در حق و حقيقت شده ايم. قسمتي از باطل را که واقعيت است بخاطر مصالحي پذيرفته ايم و قسمتي ازحق را که حقيقت است بخاطر تعارض با باطل و واقعيت، ذبح مي کنيم و دچار نسبي گرايي در حق گرايي و تساهل و تسامح در عمل به حق مي شويم. تساهل وتسامح در حق محوري و عمل به حق ، ريشه در ليبراليسم و اصالت اباحه دارد.
اصل ليبراليسم ريشه در اباحي گري و مباح دانستن همه چيز دارد. اباحي گري يعني حلال دانستن هرچه حرام است و ترک واجبات و مکروهات و مستحبات و اصالت دادن به مباح درعمل خود.
ليبراليسم به معناي آزادي از قيد و بند دين مي باشد يعني آزادي از واجبات و محرمات دين.(11)
با مشخص شدن گرايش ليبرالي عرفان کيهاني ، ريشه هاي انحرافي ، غربي و يهودي آن آشکار مي گردد.در صفحه 89 و 91 کتاب عرفان کيهاني، در اصل از اين عرفان بيان شده است که بيشتر شبيه دستورالعمل تشکيلاتي براي افراد يک سازمان امنيتي مي باشد. در اين دو اصل به بهانه دوري از منيت و شرک و کثرت گرايي و اجتناب از من دون الله و اجتناب از برتري طلبي،افراد تشکيلات عرفان کيهاني را از هرگونه گرايش فردي و عمل خودسرانه و ايجاد شاخه در اين عرفان بر حذر داشته است.
طبق اين دو اصل، عضو عرفان کيهاني بايد مطيع محض حلقه و رهبر عرفان کيهاني باشد و از مطرح نمودن خود و نسبت دادن چيزي به خود و معرفي عرفان کيهاني به غير از اين نام، اجتناب نمايد. اين رويه جز، اصول فرقه هاي انحرافي مي باشد که تلاش مي کنند فرد را تحت کنترل خود داشته باشند و هرگونه عمل خودسرانه و فردي را به شدت نهي مي نمايند. در سازمان هاي جاسوسي و تشکيلات مخفي فرقه گرايانه، فرد بايد کاملاً مطيع سياست هاي سازمان باشد. همين سياست گذاري را در سازمان مجاهدين خلق و ديگر گروه هاي انحرافي فرقه گرا مي بينيم.
عرفان کيهاني اين سياست هاي کنترلي را تحت عنوان اصول عرفان ارائه مي دهد تا قابل پذيرش مخاطبان خود باشد.
اصل: «هرمسير که انسان در مسايل ماورايي دنبال مي نمايد، مي تواند در دو جنبه قدرت و يا کمال به کار گرفته شود. در عرفان کيهاني (حلقه)، مسيرهايي که به قدرت منتهي گردد، مورد نظر نبوده لذا فقط مسير کمال ارزشمند شناخته مي شود.»ص91.
دراين اصل هدف عرفان و رسيدن به امور ماورايي را دو موضوع معرفي نموده است، اول ميل قدرت طلبي، دوم، ميل کمال خواهي. نويسنده منظور خود را از کمال خواهي را واضح بيان نکرده است. کمال به چه معناست؟ آيا کمال رسيدن به مقامات بالاي عرفاني است؟ کمال مي تواند شامل قدرت نيز باشد. يعني کسي که داراي قدرت مي باشد، بدنبال نوعي کمال بوده و کمال خود را در قدرت مي دانسته است. در اين اصل نيز با کلي گويي پيرامون مفهوم کمال، هر دوبرداشتي مي توان نسبت به آن داشت.
مطلب ديگر اينکه اگر عرفان و امور ماورايي به دنبال کمال و قدرت هستند، اصل بندگي خداوند و رسيدن به اوج بندگي و عبوديت کجا مطرح مي گردد؟آيا مراد از کمال،عبوديت خداوند است؟ اگر بنده اي قصد رسيدن به کمال بندگي خدا را بجاي آورد، آيا به مقام بندگي خواهد رسيد؟ اصل در بندگي اخلاص در عمل براي رضاي خدا مي باشد نه براي کمال گرايي. اصل در عرفان اخلاص داشتن نسبت به خداوند است و خود را نديدن. مالکي که هنوز خود را مي بيند و به دنبال کمال خود است، کجا به معناي عرفان و حقيقت عرفان دست يافته است.
اصل در عرفان ترک خود گفتن و نديدن خود و خواهش هاي نفساني است و کمال خواهي بشر نيز يکي از خواسته هاي نفس اوست. عرفان به انسان مي گويد: مطيع امر مولا باش و در مولاي خود غرق شو و نيست شو. سالکي که غرق در معارف الهي است و درمسير بندگي گام برمي دارد، جز خدا و اطاعت او چيزي نمي بيند، خودي نمي بيند تا براي خود کمال طلبد. اصل آغاز عرفان نيز اطاعت خداوند است براي رضاي خدا نه براي رسيدن به کمال. آنچه در اين اصل ازعرفان کيهاني ارائه شده است، عرفان نفس گرا و هوي پرست مي باشد که هنوز از بندگي منيت خارج نشده و ميان قدرت و کمال، کمال را برمي گزيند، بدون آنکه بداند کمال چيست.
-------------------------------------------------
1- مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، ص257، دعاي ندبه.
2- صحيفه مهديه، سيد مرتضي مجتهدي سيستاني، ص561، زيارت آل ياسين.
3- قرآن کريم، سوره نسا، آيه 165.
4- نهج البلاغه، کلمات قصار، ص147.
5- کمال الدين، ج2، ص512.
6- غيبه نعماني، ص 68.
7- منتخب الاثر، ص207، غيبه نعماني، ص7، غيبه طوبي، ص132، بحارالانوار، ج52، ص 92.
8-مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، دعاي عديله.
9- اصول کافي، ج10.
10. حافظ نامه، خرم شاهي، از کوچه رندان، عبدالحسين زرين کوب.
11-اشاراتي درباره ليبراليسم در ايران، شهريار زرشناس.
----------------------------------
نويسنده : حاتم جديدي
منبع : راسخون
---------------------------
نظرات شما عزیزان: